درددلی با برادر بزرگم علی‌رضا قزوه


در هندوستان جهان
که برخی گاوها را می‌پرستند
و برخی آلت دیگران را
همچون آدم در سراندیب
غریب! د
ما غریبیم، غریب، برادرم قزوه! د
غریب چون شمشیری در نیزار
چون سید حسن نصرالله در محاصره شیوخ عرب
چون شعر تو در تارهای عنکبوت وب
و در گوگل فارسی
که بیشترین جست‌وجویش س/ک.س است
ما غریبیم و از غریبان می‌ترسند
گفته بودم می‌ترسند
با یک بغل ریش از آمریکا می‌ترسند
اما در سمیناهارهایشان، بی‌باکانه آتش می‌خورند
آتشی که دودش هم به چشم ما می‌رود
هم چشم خودشان را تار می‌کند
می‌ترسند که برخلاف روزنامه‌ها حرف بزنند
برخلاف گوینده‌های بی‌بی‌سی‌فارسی
می‌ترسند ویزای شینگن‌شان باطل شود
می‌ترسند که برخلاف شکم ها حرف بزنند
از بوق‌ها می‌ترسند
عمر و عاص‌ها بی‌وقفه بر طبل شکم می‌کوبند
و نگهبانان دجله، صفین را از یاد برده‌اند
و به صفوف سکوت می‌گریزند
می‌ترسم حسین باز تشنه بماند
برادرم قزوه! د
سکوت تخم همان افعی است
که در صحرای کربلا
به روایتی سی‌هزار جوجه اش هلهله می کردند
قطار اندیمشک در متروی تهران گریه می‌کند
اسبی با یال‌های خونین در فرهنگسرای بهمن می‌دود
صدای "هل من ناصر " از همه شبکه ها پخش می شود
و پسران نوح‌ها بر قله‌ها غرق می‌شوند
در اوج! بر قله‌ها! د
پدرم اما در پایین شهر مثل همیشه سبز است
سبز در هفتادوپنج سالگی
هنوز هر بار که انتخابات می‌شود
با همان لباس سبز کارگری
ساعتی از شهرداری اجازه می‌گیرد
تا برود به حضرت علی رای بدهد
پدرم سواد ندارد
تلویزیون هم هیچ‌وقت شعر تو را برایش نخوانده است:
مولا ویلا نداشت(!...) دد
پدرم سواد ندارد اما می‌داند
آن‌که غربال به دست دارد
همان است که خرمن می‌کوفت
و کاه‌ها را با گندم‌ها می‌آمیخت
برادرم! د
برادرم! د
برادرم قزوه! د
جوان‌هایی که دوستشان داشتیم
پیرمردهای خوبی از کار در نیامدند
سر پیری نشستند و با VOA معرکه گرفتند
سر پیری دندان‌‌های مصنوعی تیزی
از انگلیس در دهانشان سبز شد
و جگر ما را جویدند
جگر مرا و جگر تو را
جگر پدرم را، جگر عمویم را
عمویم هم سبز است
و هر صبح
به شوق دیدن اهتزاز پرچم‌های قبرهای پسرانش بیدار می‌شود

خاله‌ام هم سبز است
هر شب روی پشت بام خانه‌اش
تا صبح به تپة تاریک قبرستان نگاه می‌کند
تا چراغی را ببیند که بر مزار فرزندانش سبز می‌سوزد
پسردایی ام
محمدعلی بردبار هم چوپان سبزی بود
که زیر دندانش مانده بود
مزه برف کوه های تربت جام
حتی آن وقت که کاسه سرش
سالها در خوزستان داغ، خاک خورده بود

تو از قدیم سبز بودی برادرم قزوه! د
از "مولا ویلا نداشت " د
از "شب است و سکوت است و ماه است و من " د
از "کیسه می دوزند با نام شما شیادها " د
از "مردان بلدرچین " د
از قدیم! د
آفتاب‌پرست‌ها رنگ مشخصی ندارند
اما شما از مزار سلمان که باز می‌گشتید
سبز بودید
تو سبز بودی، سید حسن سبز بود
قیصر سبز بود
من در مزرعه‌های سبز عرق ریختم
با پرچم‌های سبز گریستم
و لباس سبز پسرعموهایم را برای کار به تن کردم
وقتی که سرخ به خاک ‌رفتند
یاران چه غریبانه سبز بودند
در تربت‌جام و هویزه
در تنکابن و بندرعباس ...
وقتی موج سبز هنوز به لس‌آنجلس نرسیده بود
سبزها در شب اروند شعله می‌کشیدند

ما سبز بودیم
اما از هیچ چراغ قرمزی رد نشدیم

من سبز هستم
اما برای نوشتن کتاب جدیدم
سفر آمریکا نرفته‌ام
آمریکا خودش به کتاب من
به زندگی من آمده است
بیست و پنج سال است
که زانوهای برادرم را تحریم کرده است
به آسمان نگاه می‌کنم
هواپیمایی سبز رد می‌شود
آمریکا را لعنت می‌کنم
که از آن‌طرف اقیانوس‌ها
آمده است
تا نگذارد آب خوش از گلوی کبوتران ما پایین برود

من سبز هستم
با طبقة بالا هم هیچ دعوایی ندارم
اما نمی‌دانم چرا صاحبخانه به پشت بام که می‌رود
بر علیه زیر زمین نشین‌ها شعار می‌دهد
که از خستگی خوابشان برده است

اگر پول داشتم
به بی‌بی‌یی فارسی زنگ می‌زدم
و می‌گفتم این‌قدر سر و صدا نکنند
پدرم با لباس سبز کارگری
خسته خوابیده است

به این‌ها می‌گفتم اصلا ما سبز نه، شما سبز
اصلا خون شما سبز و خون ما سرخ
و هر جا خونی بریزد
رنگی از پرچم ایران و عزیز
اما چرا عالی جناب شریح مفتی مفتی
با خودکار سبز فتوا می دهد
که الی جون می تواند سطل آشغال را بسوزاند
می تواند جگر مرا بسوزاند
و کنار شغال بنشیند! د
د(به فتوای دل من اما
تو یکی که با روسری
به چشم خواهری قشنگ تر بودی! د
آهای خوشگله! د
دلم می سوزه، آتیش نسوزون! د)د

ما از عاشورا تا به حال سبزیم
مادرم پیشانی غلامرضا را وقتی به جبهه می رفت
بی گریه می بوسید
که از حضرت زینب خجالت می کشید
بی بی زهرا بر جنازه باقر نوجوانش
گریه نمی کرد که از حضرت زینب خجالت می کشید
خاله ام بر جنازه حسن و حسینش گریه نمی کرد
که از حضرت زینب خجالت می کشید
شما چطور از مادرم، از خاله ام، از بی بی زهرا
از حضرت زینب خجالت نکشیدید؟ د

آهای شما که تازه به جریان سبز ما پیوسته اید
باید جواب بدهید
چرا اینهمه رنگ به رنگ می شوید؟ د
باید جواب بدهید
که چرا آبروی رویای قرن های پدرم
این دهقان سالخورد خراسانی
این رستم شکسته شعر مرا برده اید؟ د
باید به عموی من
و به خاله هایم جواب بدهید
به امیرحسین شش ساله ما
که مادرش کفشش را با سوزن خیاطی می دوزد
و پدرش دوازده سال پیش دود شده بود
و ما نمی دانستیم
د( آهای استاد رقص شترمرغ برای خرس! د)د

باید جواب بدهید! د
اینهمه سال چه می‌کردید
در مقام های مختلف
اگر فیلم‌های تبلیغاتی‌تان دروغ نبود؟ د
وقتی برادرم قزوه "مولا ویلا نداشت "را می‌گفت
شما چه می‌کردید؟ د
آهای شما که تازه به جریان سبز ما پیوسته‌اید
باید جواب بدهید! د

شعر جدید علیرضا قزوه در مورد انتخابات

 

از رأی‌ها به شیخ همان یک وجب رسید 

 

 

 

جوحی به حج واجب ماه رجب رسید
همراه شیخنا که به درک رطب رسید

می خواست تا شراب طهوری دهد به ما
جوشید آنقدر که به آب عنب رسید

صبحی به منبر آمد و فرمود باک نیست
گر واجبات رفت به ما مستحب رسید

از نو صلا زدند که ما را وجب کنند
از رأی‌ها به شیخ همان یک وجب رسید

مشت و وجب برای همین آفریده شد
بی آنکه انتخاب شود منتخب رسید!

جمعی وضو نکرده دویدند در صفوف
آخر نماز جمعه نخواندند و شب رسید

صفین و نهروان و جمل نوش جانشان
این کوفیان که مِهر علی شان به سب رسید

هر کس که دم زد از ادب مرد، حرف بود
هر کس که فحش داد به فیض ادب رسید

بعد از سه ماه شعبده رنگ و ننگ و زنگ
آیینه شکسته شان از حلب رسید

شکر خدا که عابد و زاهد به هم شدند
این از جلو در آمد و آن از عقب رسید

دنبال کرسی اند بر این سنگ آسیا
دندان کرم خورده شان تا عصب رسید

با غرب و شرق مسخره بازان یکی شدند
نوبت به ریشخند سران عرب رسید

گوساله های سامری از طور آمدند
با سبز اشتری که بر آن بولهب رسید

چیزی نبود حاصل شان از هجوم وهم
جز مشت ریسمان که به کام حطب رسید

خاموشی ام مبین که در این آتش نفاق
روحم به چشم آمد و جانم به لب رسید

 

 

همه پرسی. پرسی ۱۵۰۰ تومن

فرض است دیگر؛ فرض کنید رفراندومی که آقای خاتمی به تقلید از دیک چنی، مایکل لدین و دونالد رامسفلد پیشنهاد داده بود، برگزار شود. ما در زیر خبرهای تکمیلی را می‌آوریم.
روز برگزاری رفراندوم: در حالی که هنوز 2 ساعت به آغاز رای‌گیری مانده است، میرحسین موسوی با حضور در جمع خبرنگاران خارجی، خود را برنده این انتخابات و کلا انتخابات‌های قبلی و بعدی اعلام کرد و گفت: من تسلیم این صحنه‌سازی‌های خطرناک نخواهم شد. همسر یکی از مسؤولان نیز که در هنگام رای‌گیری، مثل ابر بهاری داشت گریه می‌کرد از اوباش خواست، این دفعه به جای خیابان، به بیابان‌ها بریزند. کروبی که تا صبح نخوابیده بود ابراز امیدواری کرد این دفعه تعداد آرای او، حداقل از آرای باطله بیشتر باشد.
یک روز بعد: یک نهاد خیلی بی‌طرف نتایج انتخابات را اعلام کرد. همزمان و شاید یکی- دو ساعت قبل از آن، میرحسین بیانیه شماره یک خود را صادر کرد. در بخشی از این بیانیه آمده است: انا لله و انا الیه راجعون. میرحسین در ادامه با اشاره به چیز، تصریح کرد: تنها راه برون‌رفت از بحران، ابطال همه‌پرسی است. میرحسین افزود: من تنها وقتی نتیجه این همه‌پرسی را قبول می‌کنم که آرای مردم را آقایان هاشمی، کروبی و خاتمی و خانم‌ها فائزه، ننه‌جون و منزل شمارش کنند. میرحسین در بخش دیگری از این بیانیه تصریح کرد: من از همان اول هم مجمع تشخیص را قبول نداشتم!!
یک هفته بعد: میرحسین در بیانیه شماره سه هزار و دویست و پنجاه و دوم خود ضمن تاکید بر ابطال همه‌پرسی از اوباش خواست، 28 مرداد با حضور در سر چهارراه‌ها یاد شعبان بی‌مخ را زنده نگه دارند. وی با تجلیل از نقش آن گور به گوری، به خدمات مصدق اشاره کرد و گفت: ملی شدن نفت در زمان نخست‌وزیری من به تصویب رسید! وی افزود: من، کروبی و خاتمی در مراسم دعای کمیل که پنجشنبه شب در منزل عبدالله نوری واقع در بالاشهر برگزار می‌شود، حاضر خواهیم شد. کروبی نیز که در جمع اعضای ستاد خود صحبت می‌کرد، گفت: حتی اگر من را به دیار فانی‌(!!) بفرستند، باز هم صحنه را خالی نمی‌کنم. محسن رضایی هم ضمن پس گرفتن انتقادات خود، با تاکید بر قانون‌گرایی، همه سیاسیون کشور را به آرامش فراخواند. لاریجانی هم یکی به میخ زد. گفتنی است وی دیشب یکی به نعل زده بود.
10 روز بعد: مراسم دعای کمیل در منزل عبدالله و خیابان‌های اطراف برگزار شد. این مراسم حاشیه‌هایی هم داشت. خاتمی که قبلا گفته می‌شد به مراسم دعای کمیل می‌آید، نیامد ولی کروبی از صبح زود در منزل عبدالله حضور یافت. موسوی نیز اواسط دعا به مراسم رسید. عده‌ای از افراد که دعای کمیل را به زبان انگلیسی می‌خواندند، ضمن ریختن به خیابان‌های اطراف، شعارهایی علیه چین تایپه و شوروی سابق سردادند. از دیگر حاشیه‌های این مراسم این بود که عده‌ای هنگام ورود به منزل عبدالله کفش خود را در نیاوردند که با تذکر عبدالله روبه‌رو شدند. بعد از مراسم دعای کمیل نیز، حجت‌الامسال هرمنوتیک ضمن قرائت یک حدیث جعلی،‌گفت: اگر مردم بگویند ماست سیاه است، مشروعیت پنیر زیر سؤال می‌رود! وی ادامه داد: ما یک مقبولیت داریم، یک مشروعیت و در حکومت اسلامی، اگر مردم به من رای دادند که هیچی و الا اگر به احمدی‌نژاد رای دادند، این نامردی مردم را می‌رساند و گفته باشم؛ هر کس وارد حریم من شد،‌پایش را قلم می‌کنم! وی در قسمت دوم صحبت‌هایش افزود: من چند تا راهکار پیشنهاد می‌کنم؛ اول اینکه به جز من و خاندانم و این جمع، همه در برابر قانون برابرند. دوم اینکه زندانی‌های سیاسی، اقتصادی، چکی،‌ضرب و شتم، تصادف، معتاد، خفاش شب، یوزپلنگ بعدازظهر، ذوی‌الحقوق، بد وارث و بی‌وارث، رفتگان، نااهلان و نامحرمان، سرمایه‌دارهای فراری، همه و همه آزاد شوند. لازم به ذکر است هنگام سخنان هرمنوتیک عده‌ای با زدن قاشق به بشقاب از عبدالله تقاضا کردند، زودتر شام را بیاورد.
یک ماه بعد: خاتمی از مسؤولین نظام خواست برای آرام‌تر شدن اوضاع، یک رفراندوم برگزار کنند و از مردم سؤال شود آیا حال‌شان خوب است یا نه. وی گفت: یک نهاد بی‌طرف مثل «بنیاد باران»(!!) باید بر اجرای رفراندوم نظارت کند.
چهل سال بعد:غضنفر خاتمی از نوادگان محمد خاتمی به مسؤولین نظام پیشنهاد داد برای برون رفت از بحران اخیر، یک همه پرسی برگزار کنند، پرسی 1500 تومن! ایشان ادامه داد: برای اینکه بعدا مشکلی پیش نیاید، یک نهاد بی‌طرف مثل «شورای امنیت سازمان ملل» باید بر امر اجرا و نظارت بر انتخابات، نظارت کند. 
 
به نقل از:      http://saharnews.ir

ثبت احوال رضاخان تقلب کرده!!!

جفایی دیگر در حق جنبش سبز بریتانیای کبیر



بر اساس تحقیقات گروه تاریخ وبلاگ منتظرمک مشخص گردید که سید حسن تقی زاده و سیدضیا طباطبایی طی مرقومه ای محرمانه از سوی شخص رضاخان مامور شده بودند تا تاریخ ولادت میرحسین موسوی را از ۷مهر ۱۳۲۰ به ۱۱ اسفند ۱۳۲۰ تغییر دهند.

آخرالامر بر اساس پژوهش های "جنین شناسی تاریخی" از جانب هوادارن یگانه انحصارگر رنگ سبز ، "آخرین سامورایی دانا به اسرار "چیز" ، مهندس میر حسین موسوی ، فاش شد که "اداره ثبت احوال و تنظیم سجل" دستگاه رضا خان میر پنج در اقدامی ضد حقوق بشر و متضاد با دموکراسی در ثبت تاریخ تولد میر حسین تقلب کرده است.

به اذعان منابع خبری ، سیدحسن تقی زاده و سیدضیا طباطبایی طی مرقومه ای فوق محرمانه از سوی شخص رضا خان مامور شده اند طی فرایندی "پیچیده" تاریخ واقعی ولادت میر حسین موسوی را از ۷مهر ۱۳۲۰ به ۱۱ اسفند ۱۳۲۰ تغییر دهند. سند این تقلب در اداره استخبارات سفارت بریتانیای کبیر موجود است!!!

بر اساس "پژوهش های جنین شناسی تاریخی" دلیل این تقلب به پیشگویی های "کاهنان اعظم سبز" برمی گردد که هزاران سال پیش از تولد رضا خان از ولادت کودکی در سرزمین آریا خبر داده بودند که هفتم مهر به دنیا می آید و در هنگامه تولد "نوری سبز" از او ساطع می شود و چون مقدر شده که تنها او از "اسرار رنگ خضرا" آگاه باشد ثبات و آرامش ایران را تهدید می کند!!!

رضا خان ابتدا قصد داشته است که این کودک را از میان بردارد اما چون "هاله سبز" او که تا سفارت بریتانیای کبیر ساطع بوده را میبیند دلش به رحم آمده و از آسیب رساندن به وی حذر میکند اما دستور میدهد تاریخ تولدش را با "تقلب" تغییر دهند ، از این روی در شناسنامه میرحسین موسوی تاریخ تولدش ۱۱ اسفند ۱۳۲۰ قید شده اما این را نباید باور کرد چرا که خود او هم از این واقعه عظیم ناآگاه است و تنها حامیانش از این "راز بزرگ جنینی-تاریخی" باخبرند.

لذاست که هر چه هوادارنش به او القا میکنند که "مهندس! تو ولادت یافته ماه مهری" گوشش بدهکار نیست که نیست! و هر چه فریاد می زنند: "مهندس! تو فی الحال بدنت داغ همی باشد و متوجه همی نیستی" افاقه نمی کند که نمی کند!

یکی از اعضای اصلی ستاد مهندس در همین خصوص گفت: "در شنوایی مهندس هم تقلب شده است"






ورود موج سبز به وادی گوجه سبز

ابتدا قرار بود رنگ سبز آقای موسوی ریشه در فرهنگ اهل بیت داشته باشد، مثل تصویر پایین!



اما کم کم به جلبک سبز تبدیل شد



اکبر گنجی اصلاح طلب سابق، نماینده جلبک‌های سبز در آمریکا



خانم گوگوش و جلبک سبز



یک جلبک سبز خوشتیپ!



سگ و جلبک سبز!



تجمع جلبک‌های سبز در آلمان



جلبک‌های سبز در جشنواره ونیز



این هم ارتباط جلبک‌های سبز با اسرائیل!



بالاخره شعار نه غزه نه لبنان، یک جوری باید جبران شود!



مریم رجوی و جلبک‌های سبز؟؟!!















طنز/ کروبی و موسوی همدیگر را کتک زدند



خبرگزاری محترم ایرنا در گزارشی درباره نحوه برخورد تظاهرکنندگان با موسوی و کروبی نوشت: «مردم به خودروی میرحسین در راهپیمایی آسیب زدند». و نوشت: «محافظ کروبی گاز اشک‌آور پرت کرد». 

اگر اوضاع همین‌طور پیش برود احتمالاً گزارش ایرنا در چهار سال آینده از راهپیمایی‌های روز قدس چنین خواهد بود.

سال اول
میرحسین موسوی که با خودروی شخصی‌اش در میان تظاهرکنندگان حضور پیدا کرده بود تا با خودرو به آنها بزند، وقتی دید موفق نمی‌شود با پراید از روی مردم رد بشود، دستی خودروش را کشید. کتش را 
در آورد و با قفل فرمان به جان تظاهرکنندگان افتاد. مهدی کروبی هم نعلینش را در آورده بود و با آن توی دهن یک یک تظاهرکنندگان می‌زد.

سال دوم 
میرحسین موسوی که طی سال گذشته به فراگیری فنون رزمی فول‌کنتاکت جوجیتسو پرداخته در روز قدس با قمه به میان تظاهرکنندگان آمد و همه را خط خطی کرد. کروبی هم پول‌هایی را که از شهرام جزایری گرفته بود به راکی و بروس‌لی و ترمیناتور و فرانکی و جومونگ داده بود و آنها را برای دعوا با خودش به تظاهرات آورده بود. اگر بچه‌های پایین نبودند، اوضاع خیلی خراب‌تر از این که هست می‌شد.

سال سوم
میرحسین موسوی و مهدی کروبی که در سال گذشته با استفاده از انواع سلاح‌های سرد و گرم و ولرم به صورت شبانه‌روزی به جان مردم افتاده‌اند و نصف بیشتر مردم حتی طرفداران خودشان را کشته‌اند، امسال نیز همزمان با روز قدس به میان تظاهرکنندگان آمدند و طی یک اقدام ضد بشری، الباقی مردم ایران را هم کشتند، بعد با کمال خونسردی در حالی که از نظر عمودی تا کمر در خون مردم بودند، به خانه‌هایشان برگشتند.

سال چهارم
دیروز همزمان با راهپیمایی روز قدس باز هم میرحسین موسوی و مهدی کروبی به خیابان‌های شهر آمدند. این دو در حالی که تا دندان مسلح بودند در میدان انقلاب یکدیگر را ملاقات کردند. شهر خالی از سکنه را سکوتی محض فرا‌گرفته بود. باد خس و خاشاک را با زوزه‌ای عجیب جا به جا می‌کرد. یک بوته خشک خار در طول خیابان روی زمین قل می‌خورد. آن دو اسب‌هایشان را جلوی کافه بسته بودند و حالا در چشمان هم نگاه می‌کردند. باد تابلوی کافه را تکان می‌داد و صدای جیر جیر یکنواختی به گوش می‌رسید. این صدا در موسیقی «خوب، بد، زشت» ساخته انیور موریکونه گم می‌شد. هیچ کدام از دو مرد مسلح تکان نمی‌خوردند. سگ لاغر لنگی زوزه کشان از کنار آن دو گذشت و دور شد. آنها هنوز به هم چشم دوخته بودند. 
کروبی: هی! میرحسین واسه چی اومدی توی خیابون؟ 
موسوی: ببین میتی! صد دفه گفتم تو باید از سر راه من بری کنار! 
کروبی: هه! بشین بینیم بابا! تکون بخوری سوراخ سوراخت می‌کنم. 
موسوی: اگه راست می‌گی اسلحه را کنار بذار. مث مرد بجنگ. 
کروبی: باشه. 
هر دو مرد سلاح‌هایشان را کنار می‌گذارند. هر کدام به اندازه یک وانت نیسان سلاح بغل دستشان تلنبار می‌کنند. 
بعد به جان هم می‌افتند. گرد و خاک بلند می‌شود. دیگر نمی‌شود چیزی دید.