دایه تهرانی

کی باورش میشه هدیه تهرانی(خیلی مهمه ها هدیه تهرانی) در نقش دایه حضرت امام تو فیلم فرزند صبح بازی کنه!؟



جالبه که، کارگردان این فیلمی که ده سال در رحم موسسه حفظ و نشر آثار امام خمینی (س) یا (ره) بوده جناب آقای بهروز افخمی تشریف داشتن که از سوابقشون ساخت فیلم ... سن پترزبورگ و فیلم انتخاباتی نفر پنجم انتخابات 88 بود که البته جفتش جرم نیست





در ضمن یه عکس دیگه هم میخوام بذارم که نمیدونم واسه هدیه تهرانی بد میشه یا واسه بغل دستیش؟





آخرین کلمات

آخرین کلمات یک الکتریسین : خوب حالا روشنش کن...
آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه؟
آخرین کلمات یک بندباز : نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره...
آخرین کلمات یک بیمار : مطمئنید که این آمپول بی خطره؟
آخرین کلمات یک پزشک : راستش تشخیص اولیه ام صحیح نبود. بیماریتون لاعلاجه...
آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره...
آخرین کلمات یک جلاد : ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد...
آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست...
آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو؟
آخرین کلمات یک خبرنگار : بله، سیل داره به طرفمون میاد...
آخرین کلمات یک خلبان : ببینم چرخها باز شدند یا نه؟
آخرین کلمات یک خونآشام : نه بابا خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه!
آخرین کلمات یک داور فوتبال : نخیر آفساید نبود!
آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی...
آخرین کلمات یک دوچرخه سوار : نخیر تقدم با منه!
آخرین کلمات یک دیوانه : من یه پرنده ام!
آخرین کلمات یک شکارچی : مامانت کجاست کوچولو؟...
آخرین کلمات یک غواص : نه این طرفها کوسه وجود نداره...
آخرین کلمات یک فضانورد : برای یک ربع دیگه هوا دارم...
آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم...
آخرین کلمات یک قهرمان : کمک نمیخوام، همه اش سه نفرند...
آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی : قضیه روشنه، قاتل شما هستید!
آخرین کلمات یک کامپیوتر : هارددیسک پاک شده است...
آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضه ی شلیک کردن نداری...
آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه : این آزمایش کاملاً بی خطره...
آخرین کلمات یک متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه...
آخرین کلمات یک معلم رانندگی : نگه دار! چراغ قرمزه!
آخرین کلمات یک ملوان: من چه می دونستم که باید شنا بلد باشم؟
آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی: من عادت ندارم با پنجره بسته بخوابم...
آخرین کلمات یک سرباز تحت آموزش هنگام پرتاب نارنجک : گفتی تا چند بشمرم؟

ردّ رسالۀ ردّیه

یک مطلب با عنوان عشق تو وبلاگ خوان هشتم خوندم که با پنج دلیل عشق رو رد کرده بود من هم تو پنج باب نظرات خودم رو در مورد اون پنج دلیل گفتم البته به قلم نویسنده اون وبلاگ.



ابتدا اشارتی به نکات زیر

از جانب نگارنده ای سطور عشق همچون عرفان دارای مراتبی است که از معشوق زمینی شروع و بالاترین آن مرتبت ها تنها شایسته باری تعالی است.

بسیارند کسانی که هواهایشان بر عقل پیروز گشته و آن را عشق می پندارند.



باب اول

عقل و دل بر خلاف آنچه که پنداشته می شود در تقابل با هم نیستند


عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را
دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را


((هوش دل فرزانه)) یعنی که هوش و دل به هم تعلق دارند.

در جایگاه شناسی قوا باید عرض کنم که دل، خانۀ عقل است و هوا در تقابلش

دلبر چون خانه دل را تصرف کند عقل را هم از آن خود ساخته، بدین معنی که عقل زین پس تنها به ثواب معشوق می اندیشد و ((من)) را از یاد می برد. عاشق از خویش تهی و از معشوق سرشار می شود چنان که اگر دوری از معشوق را ثوابش بداند در غم هجران او خواهد سوخت اما  رازش را با معشوق در میان نمی گذارد که مبادا آزرده اش سازد.


در باب دوم

باید عرض کنم آری، بازار عاشقان بازار بت پرستی است. عاشق یکسره از خویش تهی گشته و معشوق خویش را لایق ستایش می خواهد. بدین سبب است که این حقیر عشق راستین را تنها با معشوقی چون باری تعالی ممکن می داند.


در باب سوم

آری عاشق کور و کر است برای معشوق خویش، چرا که او را لایق ستایش و مکان جمع خوبی ها یافته است.

به دریا بنگرم دریا ته بینم

به صحرا بنگرم صحرا ته بینم

پس اگر معشوق جز ذات اقدس حق باشد عشق به نابودی کشانیده می شود و هم عاشق و هم معشوق تباه می شوند و این چه عاشقی است که معشوق خویش را تباه کند؟!

پس اگر عشق، راستین باشد معشوقی جز باری تعالی نباشد که اگر جز این باشد عاشق معشوقش را تباه ساخته و این عشق راستین نبوده است چرا که این تناقضی است آشکار.


اما باب چهارم

ابتدا باید عرض کنم که اگر پدر بزرگوارمان آن میوه ممنوعه را نمی خورد بی تردید یا شما و یا این بنده حقیر آن میوه را می خوردیم!

اما چرا عشق را داخل کرده اید؟ مگر فردی که به علت تشویق دوستان خویش کاری ناشایست انجام می دهد آن کار را از روی عشق انجام داده است؟

البته فقدان عشق این چنین رقم زد، چرا که در صورت عشق حضرت آدم به ذات قدس حق، پدرمان مرتکب این کار نمی شد!


باب پنجم

غایت عشق وصال نیست بلکه غایت هواها وصال است کسی که هوا را عشق بنامد، بعد از وصال و فروکش کردن هواهای نفسانیش، عشق خود را که در اصل هوسی بیش نبوده پایان یافته می بیند. شاید به همین علت است که وصال خداوند متعال ممکن نیست چرا که تنها او شایسته عشق بی پایان است.


من از پیمانه لبریزم، دلا مستی کجا جویم

من از شبها گریزانم دلا ذکر خدا گویم



راقم این سطور عشق زمینی را نفی نمی کند بلکه می خواهد بین عشق راستین و هواهایی که عده ای آن عش نامیده اند تفکیک کند.

بسیارند عشق های زمینی پاک و قابل ستایش


ز دل شرمنده ام اکنون، عذابش داده ام هر دم

بیابید  مرهمی  یاران،  که تا درمان کنم  دردم

و یا  پیدا کنید  او  را،  که  تا  باز آورد  جانم

که تنها او در این عالم،  بود  درمان  هر  دردم

وقتی عمرت به دنیا باقی باشه!



بعضیا می گن چقدر خوش شانس!

اما در حقیقت اگه کسی به شانس معتقد باشه یه جور شرک محسوب میشه چون همه چیز تحت خواست خدا اداره می شه

به عنوان مثال در فیلم بالا خواست خداوند متعال اینطور بوده نه شانس!



صدام پیروز

فرض کنید الان تازه جنگ تحمیلی تمام شده بود و صدام هم پیروز شده بود. حالا کاری ندارم که دیگه چه اتفاقاتی افتاده و نمیتونه مستقل از این پیروزی باشه ....

کلا بی خیال... فقط از ما قبول کنید این فرض رو که الان صدام پیروز جنگ 8 ساله ای شده که خودش به راه انداخته........





تند روی مسلمان

چندی پیش جوکی به زبان انگلیسی در دنیای نت زاده شد! که نکات ارزشمندی را در خصوص سیاست های رسانه های امریکا در برداشت ترجمه ی فارسی جوک به شکل زیر است :
مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان میبیند سگی به دختر بچه ای حمله کرده است مرد به طرف انها میدود و با سگ درگیر میشود . سرانجام سگ را میکشد و زندگی دختربچه ای را نجات میدهد پلیسی که صحنه را دیده بود به سمت انها می اید و میگوید :<تو یک قهرمانی>
فردا در روزنامه ها می نویسند :
یک نیویورکی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد
اما ان مرد می گوید: من نیوریورکی نیستم
پس روزنامه های صبح می نویسند:
امریکایی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد .
ان مرد دوباره میگوید: من امریکایی نیستم
از او میپرسند :خب پس تو کجایی هستی
<من ایرانی هستم >
فردای ان روز روزنامه ها این طور می نویسند :
یک تند روی مسلمان سگ بی گناه امریکایی را کشت ! 


عکس های مرتبط:



هشدار

چند وقت پیشا با اون مصطفی دیگه و امیرحسین مجیدی رفته بودیم love street واسه تفریح. در پشت سر ما دوستان تحکیم وحدتی(تحکیم وحشتی)+تعلیقی هاودیگر جلبک ها دور هم جمع شده بودند و تا حضور معنوی ما را در آنجا حس کردند سریعا خودشان را جمع و جور کردند. جالب بود بعد از مدتی دوستان پولدارتر با پلاستیک هایی مملو از ساندویچ و نوشابه و... آمدند و پذیرایی جلسه شان را بر عهده گرفتند.

جالب بود از آن روز به بعد اعضای حاضر در جلسه شون به کرات مخ بقیه را به شدت به کار میگرفتند. البته هیچ وقت دنبالشون نکردم ولی می تونم حدس بزنم می خوان چی کار بکنن. 

فعلا در همین حد بهشون هشدار میدم که ما در جریان هستیم.اگه فعالیت هاشونو قطع شد دیگه مبحث رو ادامه نمیدم ولی اگر قطع نشد دفعه ی بعد صریحتر مسائل رو بیان می کنم.