بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صـلا بـه سـلسـله انبیـاء زدند
نوبت
به اولیا چو رسید آسمان طپید
زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن
در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیرالنساء زدند
پس
آتشی ز اخگر الماس ریزهها
افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه
سرادقی که ملک محرمش نبود
کـندند از مدیـنه و در کـربـلا زدنـد
وز
تیشه ستیزه در آن دشت کوفیان
بـس نخلها ز گلـشـن آلعبا زدنـد
پس
ضربتی کزان جگر مصطفی درید
بر حلق تشنه خلف مرتضی زدند
اهل حرم
دریده گریبان گشوده مو
فریـاد بـر در حـرم کـبریـا زدنـد
روح
الامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب
جدا شعر معرکه اییه
محمود کریمی هم اونو خونده
جدا معرکه است
خیلی دنبالش بودم
دمت گرم عزیز