حکایت حکیم و شیخ قسمت ۲

حکایت حکیم و شیخ قسمت ۲


در ادامه ی داستان حکیم و شیخ، می خوانیم:

۲۰ سال بعد:


گویند که واعظی سخنور، بر مجلس وعظ سایه گستر، در کوی همی دوچرخه می راند، و از بهر خودش فسانه می خواند، ناگاه بدید بر کناری، یک دانه جسد روح نداری، هول گشت و بزد همی چو فرهاد، از قعر دلِ خودش یکی داد: جسد واااای جسد!

که به ناگاه یکی پرید وسط.


گفتند: کیستی؟

گفتا: من همان حکیم با حالم، مردگان را زنده گردانم.

گفتند: تو را چه شد؟

گفتا: احساس خطر بنمودم؛ از ناحیه ی چیز.

گفتند:این کیست؟

گفتا: همان شیخ معروف، حفظه الله.

گفتند: تا کنون کجا بودی که ما تو را ندیدی؟

گفتا: چون کس دیگر نبودیدندی آمدیم.


حکیم و شیخ پس از این ورود سرافرازانه راه خویش ادامه دادندی.


به مردی رسیدندی دوره گرد!

که فریاد بر می آوردندی:بیل، کلنگ، جارووووو، انقلاب پشمی*،  خاک انداز فروشیدندی


شیخ را حکیم گفت: حال که گفت خاک انداز تو خود را جلو بیانداز** و یکی ما را بخر بهر منزل.


پس از چندی شیخ بازگشت، خاک انداز به دست و خاک ریزان به سر، حکیم را گفت: از مریدان بود، هرچه اصراریدندی پول نگرفتندی و این جارو و انقلاب پشمی و خاک انداز را مجانی دادندی و نیز بسی پول نیز بدادندی تا از بهر نگین العلما و دوستان مانتوی سبز خریدندی.

حکیم گفت: پس تو را چه شد که خاک بر سر ریزندی؟

شنید: مرا اسراری گفت نهان، از حال شهرام جان

حکیم گفت: نامش را دانی که چه بود؟

پاسخ آمد: جورج سوروسندی.

والسلام



پاورقی:

*در زمانهای دور هنوز مخمل اختراع نشده بودندی و مردم از پشم استفاده بنمودیدندی

**پس از این واقعه مردمان چو خواهند مثل زنند، شیخ را مثل زنندی و گویند: هر وقت گفتن خاک اندار، تو خودتو جلو بنداز



نظرات 3 + ارسال نظر
ماندانا سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 18:45 http://aria20.blogsky.com

درودهای فراوان به مدیر مسئول محترم:
همکاران عزیز، شما را به وبلاگ جامعه ایران و جامعه شناسی آریائی http://aria20.blogsky.com با مقاله جدید دعوت می کنم از نقدهای خوبتان دریغ نورزید و در ضمن در نظر سنجی وبلاگ شرکت نمائید با تشکر همکار شما ماندانا

آذرخش سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 21:10 http://www.naboodgar88.blogfa.com

سلام رفیق.
دمت گرم. وب خوبی داری.
من هم لینکیدمتان.
یا علی

ااین عمار؟ چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 19:43 http://www.amirekabir.blogsky.com

سلام.قشنگ بود.قسمت اولش رو ندیدم.اگر ممکنه،قسمت اولش رو هم در وبلاگت بزار.ممنون.

قسمت اولش هم تو وبلاگه
در ضمن در نشریه آینه هم منتشر شده
به آرشیو یادداشت ها رجوع کنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد