ماجرای حکیم وشیخ!

ماجرای حکیم وشیخ!


نقل است که در زمان های دور مردی بود حکیم و صاحب کمالات.

از کمالات حکیم نقل است که وی نَفَسی مسیحایی داشتی ومردگان شفا می دادی!


چنان که پس از حضور وی در مجلس ختم به ناگاه خبر زنده شدن آن مرحوم در کوی و برزن بپیچیدی و موجب حیرت همگان بگشتی!


حکیم را زنی بود در نهایت فراست و هوش، چنان که وی را متفکر السلطنه و نگین العلما نامیدندی

آن زن حکیم و دانا را نظریاتی بودی که موجب تحول و دگرگونی علم بگشتی و جمیع علما نظریات وی را برتر از انیشتن بدانستندی!


نقل است روزی جناب شیخ و الشیوخ ابوریحان کروبی در جمع مریدان و شاگردان درس نحو بگفتندی که به ناگاه جناب حکیم وارد بگشتی و شروع به بر شمردن فضائل خویش و زوجه مکرمه به قصد دماغ سوختگی شیخ بنمودی، که من مرده زنده بنمایم و چنین ها کنم و چنان ها!


مریدان را دل، شک و دودلی رخنه بنمودی و شیخ را جواب خواستندی!


شیخ قدری سر در گریبان فرو بردی و پس از لختی بگفتی:

ننه و ننجون من نیز مرده زنده کنندی، مرد آن باشد که از امام نامه های مخصوص گرفتندی و بر لغت عرب مسلط ببودی، کنون من چه مقدار وقت داشتندی؟


پس آنگاه شیخ مکاشفه ای بنمودی و جملگی را اسراری گفتی نهان از محبس و بازداشتگاه چنان که مریدان نعره ها زدی و سر به بیابان گذاشتندی!


حکیم، نادم و شوریده حال به خانه بازگشتی و تا چهل روز استغفار بگفتی و مردم خداجوی را دعا کردی سبس از خانه برون شدی و در شرح کمالات شیخ بیانیه ها در کردندی.


خدایا چنان کن سر انجام کار

که تو خشنود باشی و ما رستگار



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد