آن مرد رفت





برای دانلود بر روی عکس کلیک کنید

چرا رفتند؟


برای کدامین آرمان رفتند؟




ازش چیزی به جا نموند!



http://ale-yasin.persiangig.com/image/Sh-hemmat-3.jpg



رفتند وسایلش را بگیرند

گفتند از او چیزی به جا نمانده است!


به جز


راه ناتمام.



آخرین دست نوشته ی رتبه اول کنکور پزشکی

این چند روز در دانشکده مون اتفاقات جورواجوری افتاد. بعضی هم تونستند از آب گل آلود هر تعداد ماهی که می خواستند بگیرند. از مدیریت گرفته تا بچه های خودمون همه اهمال کردیم. به جایی رسید که یکی از لیدر های انجمن علمی ... که تقریبا معلوم الحال هم هستند با دشمن خوندن ما و بقیه تشکل های ارزشی از ورودی های جدید خواستند تا این فضای صمیمی رو حفظ کنن(منظورشون همون اختلاط بود) و کاری بکنند تا ما و دیگر دشمنان خارجیشون نتونیم فضای بوجود آمده بین دوستان رو به هم بزنیم.(لازم به ذکر است که فضای مورد نظر در عرض نیم ساعت بوجود اومده بود)

حالا می گذریم از اینکه همون لیدر محترم به خاطر یه سری کثافت کاری که هیچ وقت محدوده ش واسه ما مشخص نشد تعلیق خورده و احتمالا به دنبال این بوده که با تشویق بقیه به یه سری اعمال خلاف شرع کار اشتباه خودشو پوشش بده و بگه تو دانشگاه این چیزا مرسومه...


انشالله که دوستان به راه راست هدایت بشن، ما که بخیل نیستیم. ماشالله هزار ماشالله جبهه ی مقابله با کفر جا کم نداره چیزی که کم داره غیرته...



اینها آخرین دست نوشته شهید احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی سال 1364 است که هم دانشجو بود و هم مسلمان و هم به دستور ولی فقیه زمانش به مقابله با دشمن بلند شد


این متن تنها ساعتی قبل از شهادت این شخصیت بزرگوار به رشته تحریر در اومده.

امیدواریم با خواندن این مطلب ضمن گرامی داشت یاد این عزیز سفر کرده تأملی هرچند کوتاه درباره هدف ، انگیزه و چرایی حضور این مردان خدا در عرصه جنگ در ذهن همگان شکل گیرد.

متن این نوشته را با هم میخوانیم:



چه کسی می تواند این معادله را حل کند؟؟


چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟
چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن ،یعنی آتش ،یعنی گریز به هر جا ،به هر جا که اینجا نباشد ،
یعنی اضطراب که کودکم کجاست ؟ جوانم چه می کند ؟دخترم چه شد ؟

به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود ،
از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است ؟
آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند
و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.

کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست ؟ چه کسی در هویزه جنگیده ؟
کشته شده و در آنجا دفن گردیده ؟ چه کسی است که معنی این جمله را درک کند:

"نبرد تن و تانک؟!" اصلا چه کسی می داند تانک چیست ؟
چگونه سر ۱۲۰ دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود ؟

آیا می توانید این مسئله را حل کنید ؟

گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله هزار متری شلیک می شود
و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده وگذر می کند ،
حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده است ؟ کدام گریبان پاره می شود ؟
کدام کودک در انزوا وخلوت اشک می ریزد؟


وکدام کدام....؟ توانستید؟؟ اگر نمی توانید،این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:

هواپیمایی با یک ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی که با سرعت در جاده مهران-دهلران حرکت می نماید،مورد اصابت موشک قرار می دهد، اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تن می سوزد؟کدام سر می پرد ؟
چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید ؟
چگونه باید آنها را غسل داد ؟چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟

چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم وفقط درس بخوانیم .
چگونه می توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم ؟
کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی ؟
کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟
از خیال ، از کتاب ، از لقب شامخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد ؟


کدام اضطراب جانت را می خورد ؟ دیر رسیدن به اتوبوس ، دیر رسیدن سر کلاس ، نمره گرفتن؟
دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک ، به ماشین ، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا ؟
"صفایی ندارد ارسطو شدن،خوشا پر کشیدن ،پرستو شدن"

آی پسرک دانشجو ، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است ؟
جوانی به خاک افتاده است؟

آی دخترک دانشجو ، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند ؟
و آنان را زنده به گور کردند ؟هیچ می دانستی؟ حتما نه!...

هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می خورد ، به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی و آنگاه که قطره ای نم یافتی با امید های فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!!
اما تو اگر قاسم نیستی ، اگرعلی اکبرنیستی ، اگر جعفر و عبدالله نیستی ، لااقل حرمله مباش !
که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد.
من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد


واقعا دوست عزیز، تو که از علی ع می نویسی و نقل مطلب از روایات پیامبر ص و علی ع می کنی چرا؟؟؟

بی خیال... هر کار دلتون میخواد


به عزیزان همسنگر مون در جبهه مقابله با جنگ نرم تبریک میگم که به لطف بعضی از دوستان راه جبران واسه اهمالمون در امر معارفه مهیا شده و فقط چند ضربه شمشیر تا رسیدن به خیمه اون ...ها باقی نمونده. این دفعه دیگه رعایت حال مخالفین رو نخواهیم کرد که خودشون باعث فراهم کردن این فضا شدن و بایستی به دوستان بگیم که "ما تسلیم این صحنه سازی خطرناک نخواهیم شد"


به یاد شهدای گمنام

خیلی گشته بودیم نه پلاکی نه کارتی. چیزی همراهش نبود. لباس فرم سیاه تنش بود. چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد خوب که دقت کردم دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده. خاک و گل ها را پاک کردم. دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم روی عقیق نوشته بود به یاد شهدای گمنام.

کسی که دل آقا برایش تنگ شد!



کسی که آقا دلش برایش تنگ شد



ناگفته‌های دختر شهید صیاد شیرازی از صیاد دل‌ها


* درد خانه‌نشینی پدر را در اواخر جنگ به خوبی احساس می‌کردم



در اواخر جنگ تحمیلی به خاطر برخی شرایط، پدر بدون سمت، غریبانه در خانه بودند؛ دلشان می‌خواست در جبهه باشند ولی نمی‌توانستند و می‌گفتند «اکنون من غربت حضرت علی (ع) را با تمام وجود درک می‌کنم». به خوبی احساس می‌کردم که پدر چقدر درد می‌کشد و احساس می‌کند که انرژی و توان دارد و می‌تواند در صحنه‌ها باشد ولی در صحنه نیست و آن طور که باید و شاید از وی استفاده نمی‌کنند تا اینکه در اواخر جنگ در عملیات مرصاد با منزل ما تماس گرفتند؛ پدر در منزل بود و ظاهراً از آن طرف می‌گفتند «دشمن دارد، حمله می‌کند و منافقین ظاهراً جاده را گرفته‌اند» پدر منتظر این نبود که ابلاغیه‌ای صادر شود؛ همان لحظه لباسشان را پوشیدند و بدون پست راهی جبهه شدند.

فرزند شهید صیاد شیرازی خاطرنشان کرد: من احساس می‌کردم که در سال‌های آخر دوران دفاع مقدس خیلی به پدر فشار آمده بود؛ قبول قطعنامه 598 یکی از سخت‌ترین و دردناک‌ترین روزهای زندگی پدر بود و می‌گفتند «من خیلی خوشحال هستم که من فرمانده جنگ نیستم و در آن پست نباشم که بشنوم امام خمینی (ره) جام زهر را بنوشد».

.

.

.

*‌پدرم برای جاری شدن خطبه عقد توسط رهبری با 14 سکه موافقت کرد



صیاد شیرازی در خصوص کمک کردن شهید صیاد در امر انتخاب همسر اظهار داشت: یکی از پررنگ‌ترین حضورهای پدر در زندگی من، در امر ازدواج بود. پدر بعد از هشت سال به خانه آمدند، احساس می‌کردم با هم غریبه شده‌ایم. دوستش داشتم ولی نمی‌توانستم آنقدر که باید با ایشان حرف بزنم. ایشان در جلسات متعددی با من در مقوله ازدواج صحبت می‌کردند تا بتوانم راحت‌تر با ایشان صحبت کنم. یک سال به همین منوال گذشت. معمولاً پدر خواستگاران را به منزل دعوت نمی‌کرد و خودشان به محل کار آنها رجوع می‌کردند و اگر مورد پسند ایشان نبودند، خودشان جواب منفی می‌دادند.

وی ادامه داد: پدر در جلسات متعددی با یکی از مشاوران در خصوص ملاک‌هایی انتخاب همسر برای من حضور داشتند و در طول این جلسات ایشان همه نکات را در دفترچه یادداشت نوشته و جمع‌آوری کرده بود.

همسر بنده تنها کسی بود که توانست از آن شرایط تعیین شده پدر عبور کند و به منزل ما بیاید.

فرزند شهید صیاد شیرازی افزود: همیشه دوست داشتم در امر ازدواج با پدر توافق نظر داشته باشیم و روی حرف ایشان حرفی نزنم. یک هفته قبل از این ملاقات، پدر 4 صفحه از گزارشات از گزینش‌ها را به من ارائه دادند و گفتند «خودت را آماده کن که در روز معین مهمانان می‌خواهند به منزل بیایند» پدر حتی برای برخورد بنده با خواستگار به مشاوره مراجعه کرده بودند. روزی که قرار بود همسرم به منزل ما آید، خیلی اضطراب داشتم به قدری که گریه می‌کردم. پدر به من گفت «دخترم نگران نباش من الان به زیرزمین [اتاق کارشان بود] می‌روم و برایت نماز می‌خوانم و دعا می‌کنم که اضطراب نداشته باشی. بالاخره یک دختر باید زمانی ازدواج کند؛ امروز قرار نیست تو صحبت کنی، فقط خواستگارت صحبت می‌کند؛ تو فقط ظاهر وی را بپسند.»

دیگر اضطراب برطرف شد و در جلسه آرامش زیادی داشتم.

ادامه مطلب ...