اندیشه ایرانی، چشم انداز جهانی


ابتدا بنده از هرگونه ریا ابراز بیزاری کرده و فقط برای اینکه شما بدانید چه نعمتی خدا در بین شما قرار داده و قدرش را نمیدانید این لینک را در اینجا قرار میدهم


لینک





خدایا این نعمت های فراوانت را از ما مگیر

یادمان باشد سر سفره افطار برای سلامتی این عزیزان پر افتخار وطن دعا کنیم


------------------------------------------------------------------------------------------------

تاکید:قضیه کلا خالی بندیه

به یاد شهدای گمنام

خیلی گشته بودیم نه پلاکی نه کارتی. چیزی همراهش نبود. لباس فرم سیاه تنش بود. چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد خوب که دقت کردم دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده. خاک و گل ها را پاک کردم. دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم روی عقیق نوشته بود به یاد شهدای گمنام.

شاملو

چند روز پیش تو کتابخونه فرهنگی با بچه های اونجا داشتیم صحبت میکردیم که دوست لائیکی پیداش شد و بعد از کلی صحبت فرمودند آقای فضلی نژاد در حدی نیستند که بخوان درباره شاملو نظر بدن.

بماند که ایشون در خلال صحبت هاشون از شجریانی حمایت میکردن که در مصاحبه با بی بی سی در مسئله نوع حکومت نظر داده بودند که در همون مصاحبه کاملا مشهود بود چیزی از نوع حکومت نمی فهمن(خیلی از جاها رو به تخیل خود مخاطبین واگذار میکردن)




خلاصه گذشت تا با مطلبی در یکی از خبرگزاری ها برخورد داشتم که چکیده ای از اون رو در زیر میبینید:

اصلاح طلبان شاملو را «قوی ترین نماد روشنفکری ایران» شمرده اند. (روزنامه ایران، 9/5/79)

روشنفکران و مطبوعات زنجیره ای اصلاح طلبان، احمد شاملو را «مردمی ترین شاعر فارسی» محسوب می شود (ماهنامه آدینه، نوروز 1368)

و اما نظرات این شاعر بیش از حد مردمی در باره ی مردم(البته نه همه مردم فقط قسمت اصلاح طلب مردم) در مصاحبه ای با مجله فردوسی در سال 1345

>>>>شعرها یا خوبند یا مزخرف. اگر مزخرفند که چاپ کردن ندارند، و اگر خوبند، که حیف شعر خوب برای مردم. ... مردمی که یک زمان خوف انگیزترین عشق من بودند، مرا از گند، عفونت و نفرت سرشار کرده اند. چقدر آرزو می کردم که زندگانی ام-به هر اندازه کوتاه- سرشار از زیبایی باشد. افسوس می خورم که گند و تاریکی ابتذال و اندوه همه چیز را در خود فرو برده است. ... تنها آرزویی که برایم باقی مانده این است که پس از مردن، لاشه مرا در گورستان عمومی دفن نکنند. بگذارید دست کم پس از مرگ، آرزوی من، به دور ماندن از مردم وپلیدی هایشان، بر آید. مردمی که از ایشان متنفرم. ... من وظیفه ای برای خود در قبال این مردم نمی شناسم

(مصاحبه احمد شاملو با مجله فردوسی، شماره 757، 13 فروردین 1345)



البته تاکید می کنم عبارات گند عفونت نفرت به همه مردم بر نمیگردد فقط به قشر خاصی ...

بازم کروبی

اگه از دول خلیخ عربی بگذریم!!!اول از شورای نگهبان شروع شد که با دولت دستش تو یک کاسه ست و تو انتخابات تقلب کرده

بعد بحث تجاوزات شروع شد که به لطف شیخ شجاع واسمون دو تا فیلم ضد ایرانی ساختن(تاکسی بهشتی ها و ایران زندان)

تا رسید به اینجا

کروبی: سپاه و بسیج عامل تقلب در انتخابات بودند


کلا هر وقت رسانه های ضد انقلاب یا وبلاگهای ارزشی خبر کم میارن این بابا دهنشو وا میکنه


جدیدا هم داره به میرحسین می پره. طفلک میرحسین باید به خودی هاشونم گاز بده!!! (البته این شیخو با ... اشتباه نگیرین، در اصل کروبی گاز نمیگیره نیش میزنه ولی نیشاش شبیه گازه) 



یکی نیست بگه شما برو ساسی مانکنتو play کن

راستی تهرانو هم LA کن



(حق دارین آخرشو نفهمین چون از جفنگیاته مانکنه)

بیانیه مشترک


دیروز تو اتوبوس دیدم یه نفر رو دیواره اتوبوس داره مینویسه


جنبش سبز نمرده

این دولته که مرده


منم که یه ماژیک همیشه همراهم هست رفتم که زیرش بنویسم


ازبیانیه مشترک پت و مت واسه 22 خرداد معلومه


ولی بعد که یک کمی فکر کردم دیدم "این این خلافه مسائل دموکراتیکه"





داستان باغ انار


زمانی‌ که بچه بودیم، باغ انار بزرگی‌ داشتیم که ما بچه‌ها خیلی‌ دوست داشتیم، تابستونا که گرمای شهر طاقت فرسا میشد، برای چند هفته‌ای کوچ میکردیم به این باغ خوش آب و هوا که حدوداً ۳۰ کیلومتری با شهر فاصله داشت،

اکثراً فامیل‌های نزدیک هم برای چند روزی میومدن و با بچه‌هاشون، در این باغ مهمون ما بودن، روز‌های بسیار خوش و خاطره انگیزی ما در این باغ گذروندیم

اما خاطر‌ای که می‌خوام براتون تعریف کنم، شاید زیاد خاطره خوشی‌ نیست اما درس بزرگی‌ شد برای من در زندگیم!

 

 


تا جایی‌ که یادمه، اواخر شهریور بود، همه فامیل اونجا جمع بودن چونکه وقت جمع کردن انار‌ها رسیده بود، ۸-۹ سالم بیشتر نبود، اون روز تعداد زیادی از کارگران بومی در باغ ما جمع شده بودن برای برداشت انار، ما بچه‌ها هم طبق معمول مشغول بازی کردن و خوش گذروندن بودیم!


بزرگترین تفریح ما در این باغ، بازی گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زیاد انار و دیگر میوه‌ها و بوته‌های انگوری که در این باغ وجود داشت، بعضی‌ وقتا میتونستی، ساعت‌ها قائم شی‌، بدون اینکه کسی‌ بتونه پیدات کنه!


بعد از نهار بود که تصمیم به بازی گرفتیم، من زیر یکی‌ از این درختان قایم شده بودم که دیدم یکی‌ از کارگرای جوونتر، در حالی‌ که کیسه سنگینی‌ پر از انار در دست داشت، نگاهی‌ به اطرافش انداخت و وقتی‌ که مطمئن شد که کسی‌ اونجا نیست، شروع به کندن چاله‌ای کرد و بعد هم کیسه انار‌ها رو اونجا گذاشت و دوباره این چاله رو با خاک پوشوند،

دهاتی‌ها اون زمان وضعشون خیلی‌ اسفناک بود و با همین چند تا انار دزدی، هم دلشون خوش بود! با خودم گفتم، انار‌های مارو میدزی!


صبر کن بلایی سرت بیارم که دیگه از این غلطا نکنی‌، بدون اینکه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی کردن ادامه دادم، به هیچ کس هم چیزی در این مورد نگفتم!

 

 


غروب که همه کار گار‌ها جمع شده بودن و میخواستن مزدشنو از بابا بگیرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسید به کارگری که انار‌ها رو زیر خاک قایم کرده بود، پدر در حال دادن پول به این شخص بود که من با غرور زیاد با صدای بلند گفتم، بابا من دیدم که علی‌ اصغر، انارها رو دزدید و زیر خاک قایم کرد! جاشم می‌تونم به همه نشون بدم، این کارگر دزده و شما نباید بهش پول بدین!


پدر خدا بیامرز ما، هیچوقت در عمرش دستشو رو کسی‌ بلند نکرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی‌ به من کرد، همه منتظر عکس العمل پدر بودن، بابا اومد پیشم و بدون اینکه حرفی‌ بزنه، سیلی‌ محکمی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بکش، من خودم به علی‌ اصغر گفته بودم، انار هارو اونجا چال کنه، واسه زمستون!

بعدشم رفت پیش علی‌ اصغر، گفت شما ببخش، بچس، اشتباه کرد، پولشو بهش داد، ۲۰ تومان هم گذاشت روش، گفت اینم بخاطر زحمت اضافت! من گریه کنان رفتم تو اطاق، دیگم بیرون نیومدم!


کارگرا که رفتن، بابا اومد پیشم، صورتمو بوسید، گفت میخواستم ازت عذر خواهی‌ کنم! اما این، تو زندگیت هیچوقت یادت نره که هیچوقت با آبروی کسی‌ بازی نکنی‌، علی‌ اصغر کار بسیار ناشایستی کرده اما بردن آبروی مردی جلو فامیل و در و همسایه، از کار اونم زشت تره!

شب شده بود، اومدم از ساختمون بیرون که برم تو باغ پیش بچه‌های دیگه، دیدم علی‌ اصغر سرشو انداخته پایین و واستاده پشت در، کیسه‌ای تو دستش بود گفت اینو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره! کیسه رو بردم پیش بابا، بازش کرد، دیدیم کیسه‌ای که چال کرده بود توشه، به اضافه همه پولایی که بابا بهش داده بود…
 

 

توقیف نشریه دانشجویی دانشگاه فردوسی مشهد

"توقیف نشریه دانشجویی دانشگاه فردوسی مشهد"

این تیتر، یکی از اصلی ترین اخبار دو روز پیش سایت دانشجو نیوز بود.

در ادامه این خبر آمده بود ...

>>>نشریه "سیمیا" قدیمی ترین نشریه دانشجویی  دانشگاه فردوسی مشهد به صاحب امتیازی انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده علوم اداری و اقتصادی دانشگاه فردوسی توقیف شد.

به گزارش دانشجونیوز، این نشریه طی حکمی از سوی کمیته ناظر بر نشریات دانشگاه، به مدت ۹ ماه توقیف شده است<<< 

البته خبر این اتفاق رو قبلا در فیس بوک هم خونده بودم ولی فکر می کردم چون الان در فصل تابستون هستیم خبر قدیمیه. و از اونجایی که قبلا هم نشریه این دوستان توقیف(یا تو قیف) شده بود به خاطرم رسید ممکنه خبر مربوط به امروز نباشه.

تایید خبر رو که از یکی از بچه ها گرفتم نشستم با خودم فکر کردم که واقعا رابطه بچه های انجمن اسلامی با سایت دانشجو نیوز که وابسته به گروهک نهضت آزادیه چیه؟ بعد که بیشتر فکر کردم یادم اومد اصلا نشریه این دوستان دفعه ی پیش برای این توقیف شده بود که واسه خودشون تاریخ جعلی ساخته بودن و انجمن های اسلامی رو به نوعی جیره خوار گروهک نهضت آزادی معرفی کرده بودن.

البته از این لیبرال های خود فروخته بیش از این هم برنمیاد. لیبرال هایی که خودفروختگی ایدئولوژِیکی و جسمیشون رو قبلا ثابت کرده بودن

مثال برای خودفروختگی ایدئولوژیکی: آقای بازرگان که روزی در جبهه مبارزین راه آزادی برای ایران قرار داشت ناگهان در صف حامیان آمریکا و مقابل امام ره قرار میگیرد.

و مثال برای خودفروختگی جسمی: یکی از اعضای انجمن اسلامی دانشگاه دولتی شیراز حاضر شد به قیمت اخراج یکی از مسئولین دانشگاه خودش را بفروشد.(لطفا توضیحات بیش از این نخواهید که واقعا شرمنده ایم)

از این حرف های بی تربیتی که بگذریم یادش بخیر یکی از روسای این نشریه اومده بود و توی یکی از نشریات همسوی خودشون گفته بود که این همه توقیف نشریه فضای دانشگاه رو به سمت رادیکال شدن می بره. احتمالا با این حرف می خواستن کمیته ناظر بر نشریات رو تهدید کنن تا توقیف نشریات معاند رو بی خیال شن. ولی دمشون گرم بچه های کمیته  ناظر که پشیزی واسه حرف این دوستان ارزش قائل نشدن 

راستی این جمله خودشونه که میگه "هیچ کس در مقابل قانون مساوی تر نیست"