با مدعی مگویید، اسرار عشق و مستی
زیرا که طعم ساندیس، شهد است راستی راستی!
ای کاش میر میدید، انبوه عاشقان را
تا بی خبر نمیرد، از درد خود پرستی
جانباز شیمیایی، با شیخ گفت: «جانا!
با کافران چه کارت؟ گر بت نمی پرستی»
دندان گرگها را، هر کودکی ببیند
ای پیر انقلابی! چشمت چرا تو بستی؟
عاشق شو ارنه روزی، این صبر هم سرآید
اذن ولی نباشد، پنداشتی که جستی؟
یارب شکسته حالان، طاقت دگر ندارند
تا کی کنند اجانب، چندین دراز دستی
گویی ولی شناسان، رفتند از این ولایت
خط امام گم گشت، زین کارگاه هستی
«آن روز دیده بودم، این فتنه ها که برخاست
کز سرکشی زمانی، با ما نمی نشستی»
این عشق دست طوفان، خواهد سپردت ای میر!
بازآ به نزد ملت، وآن روزگار مستی
بر گرفته از:
مطلب جالبی بود
این میر رفت که رفت. رفت تو راه بی برگشت وقتی خون ریخته شد دیگه برگش....
نمی دونم شایدم خدا خواست برگرده...
نمیدونم
سلام بر دوست عزیزم و دانشجوی با صفا و شعر قشنگش ضمنا با مطلب جدید "علی باز مظلوم" منتظر قدوم شما و نظرات راهگشاتون هستم