بعد از کلی انتظار بلاخره وقتش شد.
جاتون خالی رفتم حرم باب الجواد منتظر آقا مصطفی بلاخره رسید. فکر نمی کردم بتونیم همو پیدا کنیم آخه موبایلامونو نبرده بودیم تا تو صف گیر نکنیم.
هوا خیلی سرد بود، فهمیدیم که به علت سرما مراسم از صحن جامع به رواق امام خمینی منتقل شده.
حسابی پا خوردیم. آخه صحن جامع خیلی خیلی بزرگه همونجا فهمیدیم که دیگه جا گیرمون نمیاد چون اون همه آدم تو رواق امام خمینی جا نمی شن خلاصه رفتیم تا رسیدیم به در ورودی.
اونقدر شلوغ بود و جمعیت فشار میاورد که نتونستیم حتی به در نزدیک بشیم. یک نفر دم در افتاده بود زیر دست و پا، بنده خدا له شد فکر کنم. ما که وایستاده بودیم داشتیم خفه می شدیم چه برسه به اون بنده خدا!
کلی ناراحت شدیم که نشد بریم تو. به جاش قبل از سخنرانی آقا، رفتیم زیارت آقا امام رضا وقتی که برگشتیم صدای "بفرمایید" آقا رو شنیدیم که معلوم شد آقا تازه وارد شدن. خیلی حس جالبی بود! در ضمن بارون هم شروع شد!
به آقا مصطفی گفتم که بیا بریم صحن جامع اونجا لااقل بشینیم رو فرش.
تو راه رسیدیم به سقا خونه رفتیم آب بخوریم آقا مصطفی گفت پس این کارتا به چه دردی می خوره؟
منم کارتمو گرفتم جلوی سنسور آبخوری براش آب ریختم دادم بهش خیلی حال کردم کلی کلاس داشت. اونم خندید!
تو صحن جامع پر شده بود از فرش لوله شده، بک بنده خدایی که خدا خیرش بده بهمون جا داد نشستیم رو فرش نصفشو انداختیم رو پامون نصفشم انداختیم رو سرمون شده بودیم سوژه!
ولی فایده نداشت باد یخی که می وزید قوی تر از فرش بود.
نکته جالب این بود که مردم نمی تونستن جلوی احساساتشون رو بگیرن تند تند شعار میدادن و به این راحتی هم ساکت نمی شدن چند بار آقا مجبور شدن که در خواست کنن که مردم ساکت بشند.
تقریبا ساعت 17:30 دقیقه برگشتیم خونه اونم با دلی شکسته و دماغی سوخته!
در ضمن یک عکاسم ازمون عکس گرفت معروف شدیم!
لااقل می تونیم کارتامونو یادگاری نگه داریم!
امروز آقا میان حرم
یکی از دوستان برام کارت جایگاه ویژه گرفته، گرچه خودم دوست دارم با بقیه فرقی نکنم.
آخ جون خیلی خوشحالم از عید پارسال آقا رو ندیدم!
حیف که نمیزارن تو جایگاه موبایل ببریم و گرنه براتون کلی عکس می گرفتم.
دوست ندارم ویژه باشم ولی چه کنم، ممکنه دوستم ناراحت بشه!
دوست دارم مثل بقیه باشم، تو شلوغی یه کم له بشم البته جایگاه ویژه هم خیلی شلوغ می شه پارسال یک بنده خدایی نزدیک بود جلوی چشمای خودم تو جایگاه له بشه لطف آقا امام رضا بود که کاریش نشد.
جایگاه ویژه همچین جای خاصی نیست همون قسمت جلو رو با داربست جدا می کنن و کسایی رو که وارد می شن بازرسی بدنی می کنند.
در ضمن سال همت و کار مضاعف بر شما مبارک باد.
ناخالصی وجود چگونه می سوزد؟
خدایا تو را شکر می کنم که مرا با درد آشنا کردی تا درد دردمندان را لمس کنم. به ارزش کیمیایی درد پی ببرم و ناخالصی های وجودم را در آتش درد بسوزم و خواسته های نفسانی خود را زیر کوهی از غم و درد بکوبم و هنگام راه رفتن بر روی زمین و نفس کشیدن هوا، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پی ببرم و موجودیت وجود خود را حس کنم.
نیایش های شهید دکتر چمران
گرفتار تاریکی بودیم که امام خمینی از قلب تاریخی که میرفت تا فراموش شود، چون محمد(ص) فریاد برآورد که «واعتصمو بحبل الله جمیعا و لاتفرقو ا» - همه به ریسمان خداوند چنگ بزنید و بیاویزید و پراکنده نشوید - و ما که هنوز دست و پا میزدیم تا به خویشتن خویش بازگردیم،
از این سخن تازه شدیم و دریافتیم که آن چه میجستیم، یافتهایم و به یقین رسیدیم. و حتی من که همواره بویی از محمد در مشام داشتم، در آغاز باور نمیکردم که در این ظلمت کده ی زمین بتوان نقبی به سوی نور زد - که ابعاد آن چه روی داد، آن همه گسترده بود که زمین را در بر میگرفت و خدا این تردید را که جز لمحهای به طول نینجامید بر من ببخشاید - و برق یقین بیهیچ واسطهای بر دلم نشست،همان گونه که بر کوه سینا، و ایمان آوردم، و برادر! زمان گم شد و مکان، و کویر بود، و آن که دعوت به حق میکرد محمد(ص) بود، و خدا را شکر که گوش ایمان من به آوای الله آشنا بود و نمیدانی که چه خوش بود.
با همان عشقی که اباذر با محمد(ص) بیعت کرد، ما به امام خمینی پیوستیم. و برادر، او را ندیدهای: دست خداست بر زمین؛ آن همه به صفات خداوندی آراسته است که هنگامی که دست محبتش را بر سر شیفتگان بالا میآورد، سایهاش زمین و آسمان را میپوشاند، و آن زمان که از حکمت و عرفان سخن میگوید، میبینی که او خود نفس حقیقت است. من بوی خوشش را از نزدیک شنیدهام و صورتش را دیدهام که قهر موسی را دارد و لطف عیسی را و آرامش سنگین محمد(ص) را .
برادر! ایران، مادر تمدن نوینی است که معیارها و مقیاسهایی دیگر دارد و حکمت و فلسفهای دیگر و هنری دیگر و ... ادبیاتی دیگر.
من هرگز نمی توانم وسعت مکتبی و فرهنگی این انقلاب را در این نامه تصور کنم،اما برایت باز هم خواهم نوشت، هر چند که وقتم بسیار تنگ است.
مادر به تو گفت (در پشت تلفن) که من کار پیدا کردهام. این چنین نیست؛ من زندگی یافتهام . عشق خمینی بزرگ و عظمت فرهنگی آن چه میگوید، مرا آن چنان شیفتهی خود ساخته است که نمیتوانم جز به حکمتی که در حال تدوین آن هستیم بیندیشم
و جز به فرهنگی که در حال احیای آن هستیم بیندیشم و جز به فرهنگی که در حال احیای آن هستیم ... و این فرهنگ آن همه با آن فرهنگ کهنه و منحط غرب متفاوت است و آن همه از آن فاصله دارد که نمیتوان گفت . کارم در راه خداست (فی سبیل الله) و برای آن پولی دریافت نمیکنم.
تنها سهمی اندک از بیت المال می برم که خورد و خوراک را بس باشد و بس. جهادی را که آغاز کردهایم، امام خمینی «جهاد سازندگی » نام نهاده است. شمشیرمان قلم است و بیل و کلنگ ، و در راه سازندگی ایرانی آزاد گام نهادهایم؛ ایرانی که منشا حرکت نوین تاریخ و خاست گاه فرهنگ نوینی است که دنیای تاریک را سراسر در بر خواهد گرفت.
برگرفته از ادواردو